JAI NewsRoom مدیریت

چشم‌اندازهای ترک‌خورده: روایتی از عدالت گمشده برای روستاها و عشایر ایران

16 مهر 1404 | 09:28 •رفاه
چشم‌اندازهای ترک‌خورده: روایتی از عدالت گمشده برای روستاها و عشایر ایران

به بهانه روز ملی روستا و عشایر؛ تحلیلی بر منطق «سرمایه‌داری مستغلات» که عدالت را از چشم‌اندازهای ایران حذف کرده و ساکنان بومی را با دوگانه‌ «مصرف‌شدگی» یا «رهاشدگی» روبرو می‌کند.

مرد دستش را سایبان چشم‌هایش می‌کند و به دامنه خیره می‌شود. جایی که باغ سیب پدری‌اش بود، حالا خانه‌ای با دیوارهایی بلند و پنجره‌های همیشه بسته قد کشیده است. آخر هفته‌ها، صدای موسیقی ناآشنایی از پشت آن دیوارها به گوش می‌رسد؛ صدایی که جایگزین هیاهوی بچه‌های روستا در کوچه‌باغ‌ها شده است. زمین را چند سال پیش فروخت؛ پول خوبی بود، خرج درمان همسرش شد و جهیزیه دخترش. اما حالا هر روز به این دیوار سنگی نگاه می‌کند و به راهی که رفته، فکر می‌کند.

باد در کوچه‌های خالی روستایی در سیستان می‌پیچد و خاک نرم را روی اثاثیه‌ای که بیرون خانه تلنبار شده، می‌نشاند. مردی آخرین گونی را روی وانت می‌گذارد و طناب را محکم می‌کند. نگاهش به کانال خشکیده‌ای می‌افتد که روزی از تالاب هامون آب می‌آورد؛ کانالی که بچه‌ها در آن شنا می‌کردند و زن‌ها کنارش لباس می‌شستند. چند سالی می‌شود که هامون دیگر نیست. او قفل را بر در چوبی خانه می‌اندازد. کلید را در جیبش می‌گذارد، هرچند می‌داند که این در، دیگر با آن باز نخواهد شد.

گله در ابتدای گردنه از حرکت باز می‌ایستد. صدای زنگوله‌ها و همهمه گوسفندان قطع می‌شود. پیش روی‌شان، جایی که ایل‌راه قدیمی از تپه بالا می‌رفت، حالا یک بزرگراه کشیده شده و ماشین‌ها با سرعت از آن می‌گذرند. آن سوی بزرگراه، مراتع سرسبز ییلاق پیداست، اما رسیدن به آن دشوار به نظر می‌رسد. سرپرست خانوار به عقب نگاه می‌کند، به مسیری که از قشلاق خشک و کم‌علف آمده‌اند. راه بازگشت، سخت است و راه پیش رو، بسته.

این سه تصویر پراکنده از شمال، جنوب و بلندی‌های زاگرس، یک داستان مشترک را روایت می‌کنند؛ داستانی که به باور فرهاد عزیزپور، جغرافی‌دان انسانی، از یک منطق واحد و بی‌رحمانه به نام «سرمایه‌داری مستغلات» سرچشمه می‌گیرد؛ سیستمی که در آن زمین نه بستری برای تولید، که کالایی برای سوداگری است و به طور همزمان یک منطقه را می‌بلعد و منطقه‌ای دیگر را به حال خود رها می‌کند. اما به اعتقاد سید ابوالفضل میرقاسمی، فعال حوزه توسعه روستایی، این بحران پیچیده‌تر از یک تحلیل اقتصادی صرف است و ریشه در «نبود اجماع نخبگانی بر سر نقشه راه توسعه کشور» دارد؛ بلاتکلیفی‌ای که با بحران‌های محیط‌زیستی و انگیزه‌های فرهنگی در هم آمیخته و سرنوشت روستا را نامشخص باقی گذاشته است.

پرده اول: پیرامونِ مصرف‌شده و منطق «سرمایه‌داری مستغلات»

داستان مرد روستایی در شمال، در نگاه اول ممکن است داستان برخورداری و توسعه به نظر برسد، اما این نگاهی سطحی است. عزیزپور معتقد است که حتی روستاهای به ظاهر برخوردار نیز از بی‌عدالتی رنج می‌برند، چرا که «صرفاً رفاه به مفهوم برخورداری افراد از درآمد اقتصادی یا سطح رشد اقتصادی، به تنهایی تعریف‌کننده عدالت فضایی نیست.»

موتور اصلی این بی‌عدالتی پنهان، سیستمی است که عزیزپور آن را «سرمایه‌داری مستغلات» می‌نامد. این نظام در عمل، نوعی «نئوفئودالیسم» یا بازتولید نظام ارباب و رعیتی سابق است؛ با این تفاوت که جای اربابان قدیم را شبکه‌ای از سرمایه‌داران بزرگ، دلالان و گاهی مدیران ذی‌نفوذ گرفته‌اند. این شبکه، مدیریت سیاسی و اقتصادی منطقه را در دست می‌گیرد و سودهای کلان خود را نه از مسیر تولید کشاورزی، بلکه از طریق دلالی، واسطه‌گری و رانت‌های زمین کسب می‌کند.

این منطق اقتصادی، سرنوشت روستا را با تغییر ماهیت زمین رقم می‌زند. زمین در حالت عادی دارای «ارزش مصرفی» است؛ یعنی ارزشی که از تولید روی آن (مانند کشاورزی) حاصل می‌شود. به عبارت ساده‌تر، ارزش یک باغ سیب برای کشاورز، میوه‌ای است که تولید می‌کند (ارزش مصرفی)، اما برای یک دلال، قیمتی است که می‌تواند آن باغ را به یک ویلاساز بفروشد (ارزش مبادله‌ای).

این تعادل زمانی به هم می‌خورد که سرمایه‌داران و دلالان با ایجاد تقاضای واقعی یا کاذب از سمت شهرهای بزرگ، قیمت زمین را به شدت بالا می‌برند. در نتیجه ارزش تولیدی زمین به سرعت جای خود را به ارزش مبادله‌ای آن می‌دهد. از این نقطه به بعد، زمین دیگر برای تولید اهمیت ندارد، بلکه صرفاً کالایی برای خرید و فروش و سوداگری است.اما چه چیزی به این تقاضا برای زمین دامن می‌زند؟میرقاسمی معتقد است مسئله پیچیده‌تر از سیاست‌گذاری صرف است. او به نقل از یک پژوهش، انگیزه‌های ویلاسازان را به سه دسته تقسیم می‌کند:«فراغت‌جویی»جوانانی که برای تفریح و فرار از محدودیت‌های شهری به روستا می‌آیند؛ «هویت‌جویی»بازنشستگانی که به دنبال خاطرات کودکی و بازگشت به اصل خود هستند؛ و «منزلت‌جویی» افرادی که در شهر به وضعیت مالی خوبی رسیده‌اند و حالا می‌خواهند با ساختن یک خانه بزرگ و مجلل، شأن و منزلت خود را به رخ دیگران بکشند.

این هجوم تقاضا، فرآیند «اعیان‌سازی» (Gentrification) را تسریع می‌کند؛ فرآیندی که در آن ساکنان بومی یک منطقه به دلیل ورود سرمایه‌های بیرونی و افزایش شدید هزینه‌ها، توان ماندن را از دست داده و به بیرون رانده می‌شوند.نمونه‌ آشکار آن، کشاورز محلی است که با دیدن قیمت‌های سر به فلک کشیده، زمین خود را می‌فروشد. اما آنطور که عزیزپور توضیح می‌دهد، این یک تله است. آن کشاورز، به دلیل سطح پایین آگاهی و مهارت اقتصادی، این منابع مالی را به سمت حوزه‌هایی می‌برد که بازگشتی ندارد؛ مانند هزینه‌های مصرفی، خرید خودرو یا برگزاری مراسم پرخرج. سرمایه اولیه به سرعت مصرف می‌شود و آن فرد که روزی تولیدکننده بود، حالا نه زمینی دارد و نه سرمایه‌ای. پیامد نهایی، «آوارگی»، رانده شدن به حاشیه شهرها و از دست دادن «هویت مکانی و اجتماعی» است. این معامله، فقط یک تراکنش مالی نیست، بلکه «یک عمل پاکسازی فرهنگی و اجتماعی است.»

پرده دوم: پیرامونِ متروک و منطق «ارزش افزوده»

منطق بی‌رحمانه‌ی «سرمایه‌داری مستغلات» که در شمال کشور مناطقی را می‌بلعد، در سوی دیگر چهره‌ متفاوتی از خود نشان می‌دهد: رها کردن هدفمند مناطقی که فاقد «ارزش مبادله‌ای» هستند یعنی نمی‌توان آن‌ها را با قیمت بالا خرید و از فروش آن سود کسب کرد.

برای این سیستم، تنها مکان‌هایی اهمیت دارند که پتانسیل سودآوری داشته باشند. درست مانند یک سرمایه‌گذار که فقط سهام سودده را می‌خرد و به سهام راکد بی‌توجه است، این نگاه نیز تنها به مناطقی توجه می‌کند که بازده مالی داشته باشند. به همین دلیل یک روستای خوش‌منظره در شمال که ویلاسازان برای آن پول زیادی می‌پردازند، بلعیده می‌شود، اما یک روستای دورافتاده‌ی ده خانواری در سیستان و بلوچستان که مشتری‌ای برای زمین‌های خشکیده‌اش وجود ندارد، برای این نگاه ارزشی ندارد.

عزیزپور استدلال می‌کند که این بی‌توجهی، یک غفلت سهوی نیست، بلکه یک انتخاب سیاستی فعال و ریشه‌دار در یک ایدئولوژی اقتصادی خاص است؛ ایدئولوژی‌ای که در آن تنها شاخص موفقیت، رشد اقتصادی و سود است و مفاهیمی مانند عدالت اجتماعی یا حق مردم برای زندگی در سرزمین مادری‌شان، در محاسبات جایی ندارد. او این نگاه را در خاطره‌ای تکان‌دهنده از جلسه‌ای با یکی از مدیران برنامه‌ریزی کشور فاش می‌کند. آن مدیر در پاسخ به لزوم توجه به این مناطق گفته بود:اصلا برای چه سراغ روستا می‌روید؟ این‌ها که دارند از بین می‌روند! چه ضرورتی دارد که من برای روستاهای سیستان و بلوچستان پول بگذارم و طرح تهیه کنم؟

این نگاه که فقط بر سود و زیان است، در تضاد مستقیم با مفهومی است که عزیزپور از آن تحت عنوان «حقوق مکانی-فضایی» یاد می‌کند؛ یعنی این ایده که هر شهروندی حق دارد در مکان زندگی خود از یک زندگی شایسته و امکانات اولیه برخوردار باشد و سیاست‌گذاری‌ها نباید این حق ذاتی را از او سلب کنند. او بر این نکته پافشاری می‌کند که بر اساس اصول اولیه‌ عدالت و حقوق شهروندی، هر فردی که در این سرزمین زندگی می‌کند، چه یک نفر باشد، چه هزار نفر، حقوقی دارد و شما نمی‌توانید این حق را از او بگیرید.

اما دلایل مهاجرت بسیار پیچیده‌تر از این بی‌توجهی ساختاری است. میرقاسمی به ابعاد دیگری از بحران اشاره می‌کند. او از «مهاجرت‌های اقلیمی» صحبت می‌کند و هشدار عیسی کلانتری را یادآوری می‌کند که «پنجاه و پنج میلیون ایرانی مجبور به مهاجرت اجباری خواهند شد اگر بحران آب کنترل نشود. عامل مهم دیگر، «ضعف دسترسی به خدمات» است. بسیاری از خانواده‌ها «این سختی مهاجرت را به خاطر آینده فرزندانشان به جان می‌خرند» تا به مدارس و خدمات بهداشتی بهتر دسترسی پیدا کنند.

«تخریب منابع» نیز نقشی کلیدی دارد. میرقاسمی به «چهارصد تا پانصد هزار چاه عمیق غیرمجاز» اشاره می‌کند که باعث شور شدن خاک و «فرونشست» اراضی شده‌اند . در کنار همه این‌ها، او بر عامل «تخریب فرهنگی» تأکید می‌کند. به اعتقاد او، تلویزیون با ساخت برنامه‌های طنز و استفاده از عباراتی چون «دهاتی» یا «از پشت کوه آمده»، باعث شد «شأن و منزلت روستانشینی تضعیف شود» و شیفتگی به زندگی شهری ترویج شود.

اما به گفته‌ میرقاسمی، دلایل مهاجرت بسیار پیچیده‌تر از این بی‌توجهی‌هاست و او به مشکلات دیگری نیز اشاره می‌کند. اولین و شاید ترسناک‌ترین مشکل، «بحران آب و مهاجرت اقلیمی»است. او با اشاره به هشدار عیسی کلانتری که می‌گوید ممکن است «پنجاه و پنج میلیون ایرانی» به خاطر بی‌آبی مجبور به مهاجرت شوند، نشان می‌دهد که وضعیت چقدر جدی است. وقتی آب نباشد، دیگر نه کشاورزی رونق دارد و نه دامداری. یعنی راه اصلی درآمد مردم روستا بسته می‌شود. در این شرایط، مهاجرت دیگر یک انتخاب نیست، بلکه تنها راه برای ادامه‌ی زندگی است.

یک مشکل مهم دیگر، «کمبود امکانات و خدمات» است. خیلی از خانواده‌ها سختی ترک خانه و دیار خود را نه برای خودشان، که به خاطر آینده‌ بچه‌هایشان قبول می‌کنند تا آن‌ها بتوانند به مدرسه بهتر یا دکتر و بیمارستان دسترسی داشته باشند. این یعنی آن‌ها مجبور می‌شوند بین ماندن در جایی که دوست دارند و ساختن آینده‌ای بهتر برای فرزندانشان، یکی را انتخاب کنند و این نشان می‌دهد که امکانات به صورت عادلانه در کشور پخش نشده است.

در کنار اینها، «تخریب منابع طبیعی»همه‌چیز را بدتر می‌کند. میرقاسمی به وجود «چهارصد تا پانصد هزار چاه آب غیرقانونی» اشاره می‌کند. این کار یک دور باطل درست کرده است: هر کس برای نجات خودش یک چاه غیرقانونی حفر می‌کند و همین کار باعث می‌شود آب برای همه سریع‌تر تمام شود و کل منطقه نابود گردد. فرونشست زمین هم یعنی خودِ خاک دارد می‌میرد و دیگر به درد زندگی نمی‌خورد.

و در آخر، میرقاسمی به «بی‌ارزش شدن فرهنگ روستایی»اشاره می‌کند. او می‌گوید برنامه‌های تلویزیون با مسخره کردن سبک زندگی روستایی و استفاده از کلماتی مثل «دهاتی» یا «از پشت کوه آمده»، کاری کرده‌اند که زندگی در روستا مایه‌ خجالت به نظر برسد. این برنامه‌ها باعث می‌شوند که مهاجرت فقط برای پول نباشد، بلکه برای فرار از حس «عقب‌ماندگی» هم باشد. جوانان روستایی احساس می‌کنند برای اینکه محترم شمرده شوند و پیشرفت کنند، باید خود را به شهر برسانند، چون تلویزیون شهر را تنها جای موفقیت نشان می‌دهد.

پرده سوم: عشایر، گرفتار در هر دو منطق

جامعه عشایری که در ابتدای گزارش با بن‌بست یک بزرگراه روبرو بود، قربانی نهایی هر دو چهره‌ی این بی‌عدالتی فضایی است. مراتع ییلاقی آن‌ها در مناطق خوش آب‌وهوا، به دلیل داشتن «ارزش مبادله‌ای» بالا، هدف ویلاسازی قرار گرفته و «مصرف» می‌شوند. در مقابل، مراتع قشلاقی‌شان در مناطق خشک، چون مشتری و ارزشی برای خرید و فروش ندارند، در برابر بحران‌هایی چون خشکسالی «متروک» و رها شده‌اند.

این وضعیت بغرنج را می‌توان با چارچوب سه‌بعدی «عدالت فضایی» که عزیزپور تشریح می‌کند، بهتر درک کرد. بعد اول این عدالت، عدالت توزیعی است که به معنای تقسیم عادلانه‌ امکانات است. این بعد به یک سوال ساده پاسخ می‌دهد: «آیا یک منطقه جاده، مدرسه و مرکز بهداشت دارد یا نه؟» پاسخی که در مورد عشایر منفی است؛ چرا که آنها از همین خدمات اولیه نیز محروم‌اند.

بعد دوم، عدالت ساختاری است که بر مشارکت مردم در تصمیم‌گیری‌ها تاکید دارد. این بعد می‌پرسد: «آیا صدای من در تصمیم‌گیری‌هایی که برای محل زندگی‌ام گرفته می‌شود، شنیده می‌شود؟» و باز هم در اینجا، صدای جامعه‌ عشایری در فرآیندهای مهم برنامه‌ریزی کشور غایب است و نظرات آن‌ها نادیده گرفته می‌شود.

و در نهایت، بعد سوم، عدالت رویه‌ای است که به وجود قوانین منصفانه و حمایتی می‌پردازد. این بعد این سوال را مطرح می‌کند: «آیا قوانین به گونه‌ای نوشته شده‌اند که از حقوق ساکنان بومی در برابر هجوم سرمایه‌های بیرونی محافظت کنند؟» متاسفانه قوانین فعلی، نه تنها حقوق تاریخی و سبک زندگی متحرک عشایر را به رسمیت نمی‌شناسد، بلکه اغلب راه را برای تضعیف هرچه بیشتر آن‌ها باز می‌کند.

بلاتکلیفی روستا در نبود نقشه راه روشن

سال‌هاست که طرح‌های مختلفی مانند طرح هادی برای توسعه روستایی اجرا می‌شود، اما چرا وضعیت تغییر اساسی نمی‌کند؟ عزیزپور معتقد است مشکل در این است که ما فقط به سطح ظاهری مشکل نگاه می‌کنیم. او واقعیت را در سه لایه می‌بیند که برای فهم بهتر، می‌توان آن را به یک ماشین خراب تشبیه کرد. لایه‌ اول، لایه‌ تجربی یا همان چیزی است که به چشم می‌بینیم: ماشین حرکت نمی‌کند یا دود می‌کند. این‌ها همان مشکلاتی مانند فقر و مهاجرت در روستاها هستند. لایه‌ دوم، «سازوکارها» هستند که مانند اقدامات سطحی ما برای راه انداختن ماشین است؛ مثلا به آن بنزین می‌زنیم یا روغنش را عوض می‌کنیم. این لایه، همان پروژه‌ها و قوانینی است که اجرا می‌شوند؛ کارهای خوبی که به تنهایی کافی نیستند. اما عمیق‌ترین و اصلی‌ترین لایه، «ساختارها» هستند، یعنی مشکل اصلی: موتور ماشین خراب است. این ساختار همان «سرمایه‌داری مستغلات» و روابط قدرتی است که در تمام گزارش درباره‌اش صحبت شد. عزیزپور می‌گوید تا زمانی که این موتور اصلی تعمیر نشود، تعویض چند دولت یا اجرای چند پروژه‌ی جدید، ماشین توسعه‌ روستایی را راه نمی‌اندازد.

پس راه حل چیست؟ راه حل، «تعمیر موتور» یا «اصلاحات ساختاری»است؛ یعنی قدرت باید به مردم محلی بازگردد. یک راهکار این است که روستاییان در قالب تعاونی‌های محلی متحد شوند. به این معنا که به جای اینکه تک‌تک و ضعیف باشند، با هم یک شرکت محلی قدرتمند تشکیل دهند تا قدرت چانه‌زنی پیدا کنند و خودشان سرمایه‌های ورودی به منطقه‌شان را مدیریت کنند. در مقیاسی بزرگتر، باید مدل توسعه‌ کشور را عوض کنیم و از مدل قدیمی «قطب رشد» فاصله بگیریم. در آن مدل قدیمی، تمام امکانات در یک شهر بزرگ جمع می‌شد و بقیه روستاها نادیده گرفته می‌شدند به این امید که پیشرفت آن شهر به اطراف هم سرریز کند، که معمولا نمی‌کرد. به جای آن، باید به سمت الگوی «توسعه‌ سرزمین شبکه‌ای» برویم که در آن، هر روستا نقش مشخصی در یک زنجیره‌ بزرگتر (مثلاً زنجیره‌ی گردشگری) پیدا می‌کند و همه با هم همکاری می‌کنند. در این مدل، هدف «برابری فضایی» نیست یعنی نمی‌خواهیم همه‌ روستاها دقیقاً یک شکل باشند بلکه هدف «عدالت فضایی» است؛ به این معنی که هر روستا، حتی کوچکترین آن‌ها، در این شبکه نقشی دارد، به اندازه‌ خودش منفعت می‌برد و هیچ‌کس فراموش یا به حاشیه رانده نمی‌شود.

اما میرقاسمی به چالشی عمیق‌تر اشاره می‌کند:«ما هنوز در سطح کلان نمی‌دانیم از کشور چه می‌خواهیم!» او می‌گوید مدیران و کارشناسان ارشد کشور هنوز بر سر یک مسیر واحد برای پیشرفت به توافق نرسیده‌اند. ما سال‌هاست که میان این دو راهی گیر کرده‌ایم که آیا باید یک کشور صنعتی قدرتمند باشیم یا یک کشور متکی به کشاورزی؟ این سردرگمی تاریخی باعث شده که تکلیف روستاها و نقش آن‌ها در آینده‌ ایران نامشخص بماند.

به نظر می‌رسد تا زمانی که این نقشه‌ راه کلی برای کشور کشیده نشود، بهترین طرح‌های محلی هم در برابر آن «موتور خراب» اقتصادی و بحران‌های بزرگ فرهنگی و محیط‌زیستی، شکست خواهند خورد. در نهایت، آنطور که عزیزپور می‌گوید، هدف توسعه نباید فقط پول و رشد اقتصادی باشد. توسعه‌ واقعی یعنی رسیدن به جامعه‌ای که در آن، از طبیعت به شکلی پایدار و برای نسل‌های آینده استفاده شود، مردم با یکدیگر متحد و منسجم باشند، اقتصاد به محیط زیست آسیب نزند، شهروندان به محل زندگی خود حس تعلق و افتخار کنند و در نهایت، خودشان در مدیریت منطقه‌شان نقش اصلی را ایفا کنند. این، حقی است که باید برای تمام ساکنان این سرزمین، از شمال تا جنوب و شرق تا غرب، تضمین شود.

 

 

 

 

 

بازگشت به فهرست