JAI NewsRoom مدیریت

دانشگاه ایرانی؛ در میانه هویت گمشده و افق‌های ممکن

17 مهر 1404 | 13:58 •جامعه
دانشگاه ایرانی؛ در میانه هویت گمشده و افق‌های ممکن

سه ماه بعد از جنگ 12روزه، رویدادی که قرار بود در آن روزها برگزار شود، امکان برپایی پیدا کرد. همایش «کنکاش‌‎های مفهومی و نظری درباره جامعه ایران» از روز دوشنبه چهاردهم مهرماه کار خود را در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران آغاز کرد.

 در فضای فکری دانشگاهی امروز ایران، پرسش درباره ماهیت «دانشگاه» به‌عنوان یکی از پایگاه‌های اصلی آگاهی‌بخشی در جامعه، به پرسشی بنیادین بدل شده است. نقش دانشگاه در چند دهه اخیر زندگی ایرانیان بسیار پررنگ بوده است. به‌طوری که طبق ارزیابی‌های یونسکو و برنامه توسعه ملل متحد درباره شاخص توسعه انسانی، ما در میان کشورهای هم‌گروه خود، شاخص توسعه انسانی نسبتاً بالایی داریم. به دلیل اینکه  در دهه‌های گذشته، مردم زیاد درس خوانده‌اند این شاخص بالا رفته است.

حال اینکه آیا امروز دانشگاه کارکردهای اصلی خود را دارد یا از آن‌ها خالی شده و نقش‌های دیگری را پذیرفته، یکی از دغدغه‌های جامعه‌شناسان است.

چهار تحلیلگر و جامعه‌شناس از منظرهای مختلف به کالبدشکافی این پرسش پرداخته و تصویری چندوجهی، انتقادی و گاه امیدوارکننده از وضعیت کنونی و آینده دانشگاه ایرانی ترسیم کرده‌اند. این هم‌اندیشی صبح چهارشنبه تحت عنوان «دانشگاه ایرانی» در ششمین همایش «کنکاش‌های مفهومی و نظری درباره جامعه ایران» انجام شد.

 

از نخبه‌پروری تا پادرهواپروری

در ابتدای نشست، محمدباقر تاج‌الدین از طریق اسکایپ وارد جلسه شد. این جامعه‌شناس تصویری عینی و تا حدودی تیره از وضعیت کنونی دانشگاه‌های کشور ترسیم کرد. او گفت: تا چند دهه قبل، رفتن به دانشگاه یک آرزو بود و هرکسی نمی‌توانست به آن راه پیدا کند. حالا اما در هر شهر کوچک یک واحد دانشگاهی تأسیس و آرزوی ورود به دانشگاه به امری در دسترس تبدیل شده است.

به اعتقاد این جامعه‌شناس بعد از دانشگاه آزاد، دانشگاه‌های غیرانتفاعی، علمی کاربردی و پردیس‌های خودگردان وارد عرصه آموزش عالی شدند. افزایش ۱۰ برابری تعداد دانشگاه‌ها و ۱۲ برابری تعداد دانشجویان در دهه نود، پدیده‌ای به نام «زوال امر دانشگاه» را ایجاد کرده است. دانشگاه دیگر اعتبار سابق خود را ندارد و با وجود حضور فیزیکی گسترده، قادر به حل مسائل جامعه نیست.

 

تاج‌الدین با استفاده از مفاهیمی مانند «میدان» پیر بوردیو، استدلال می‌کند که دانشگاه دچار «چرخش کارکردی» شده و مأموریت اصلی خود یعنی نخبه‌پروری و تولید علم را از دست داده است. او فهرستی هشداردهنده از ۱۰ کارکرد انحرافی ارائه می‌دهد: دانشگاه به «فضای هویت‌بخشی»، «پناهگاه اجتماعی»، «تجارت‌خانه»، «کارخانه تولید مدرک» و حتی «فضای فراغت و سرگرمی» بدل شده است. پیامد نهایی این موضوع، تولد «پادرهواهای دانشگاهی» است؛ تحصیل‌کردگانی که با وجود مدرک، فاقد مهارت و هرگونه موقعیت شغلی و اجتماعی پایدارند. گویی آن‌ها در جامعه رها شده‌اند. به بیان او، دانشگاه حالا دیگر موتور محرک توسعه نیست و خود به یک مسئله تبدیل شده است.

 

تبارشناسی دانشگاه

رحیم محمدی، جامعه‌شناس به‌عنوان دومین سخنران صحبت کرد. او با نگاه به دانشگاه ایرانی از دریچه تاریخ گفت: در مورد اینکه دانشگاه در ایران از چه زمانی آغاز شد، هنوز یک توافق پژوهشگرانه نداریم. ما امروز از دانشگاه به عنوان نماینده یک آگاهی برین سخن می‌گوییم اما علم دانشگاهی قبل از دانشگاه مدرن وجود نداشت. قبل از بیت‌الحکمه جندی شاپور، دارالعلم و نظامیه‌ها را داشتیم اما علم و آگاهی آن‌ها ادامه نیافت.

او توضیح داد: اولین مرحله آغاز دانشگاه در ایران اعزام محصل است. در سال 1226 قمری، از تبریز دو نفر دانشجو یکی برای تحصیل نقاشی که آن زمان نقش عکاسی امروز را ایفا می‌کرد و در کار نقشه‌های نظامی اهمیت داشت و یکی برای تحصیل در طب به  بریتانیا فرستاده شدند. چهارسال بعد پنج نفر دیگر فرستادند.

محمدی ادامه داد: حدود 218 سال است آموختن علوم دانشگاهی که در آن دوره به علوم جدیده معروف بود در ایران شروع شده است. اما در همه این مدت ما فرصت پیدا نکرده بودیم علوم جدیده را موضوع علوم جدیده کنیم. یعنی بفهمیم این علوم اصلا چه هست. علوم قدیمه بازنشست نشد و بلایی سر علوم جدیده آورد که می‌توان گفت هنوز از جهاتی دانشگاه، حوزه علمیه است.

به گفته او ما در همه این سال‌ها نتوانستیم دانشگاه را موضوع جامعه‌شناسی یا فلسفه کنیم. 200 سال است دانشگاه داریم اما هیچ‌وقت نایستادیم از خود بپرسیم دانشگاه چه هست و چه باید باشد. در ده، بیست سال اخیر بحث‌هایی در این مورد می‌شود.

محمدی اضافه کرد: در مقاله‌ای گفته‌ام که دانشگاه مرکز جامعه جدید است. از سال 1390 دانشگاه برای من مسئله شد. اینکه بدانم دانشگاه ایرانی چیست. در مقایسه با چیزهایی که در اروپا در مورد دانشگاه گفته شده، ما آشفته‌تر حرف می‌زنیم. وقتی از اکثر آدم‌ها در مورد چیستی دانشگاه سوال می‌پرسی می‌گویند دانشگاه یک نهاد است. پرسش این است که آیا واقعا دانشگاه یک نهاد است؟ نهادی مثل خانواده و صنعت و دولت. عده‌ای هم دانشگاه را نهادی مدنی می‌دانند. به این معنا که دانشگاه یک‌سری کنشگر سیاسی تربیت می‌کند تا در مقابل نظام سلطه و استبداد بایستند.  

او ادامه داد: طبق نظر کلاسیک‌های ما قرار بود دانشگاه تأسیس شود تا علم بیاموزیم و بر کمبودها و شکست‌های خود غلبه کنیم. اعزام محصل وسط جنگ‌های ایران و روس اتفاق افتاد. عباس میرزا میانه جنگ متوجه شد که روس‌ها در عالم دیگری هستند چون در آن زمان اصلاحات پطر کبیر در روسیه آغاز شده بود. در آن زمان تصور براین بود که دانشگاه درمانی بر دردهای ماست. اما امروز آن را به نهاد تشبیه می‌کنیم.

این استاد دانشگاه ضمن نقد این دیدگاه، ماهیت اصیل دانشگاه را «واسازی و بازآفرینی مستمر نظم آگاهی زمانه» می‌داند، کارویژه‌ای که ذاتاً در تقابل با میل نهادها به ثبات و حفظ وضع موجود قرار دارد.

 

 

علوم اجتماعی؛ از انزوا تا پیوند امیدوارکننده

کیهان صفری، جامعه‌شناس و پژوهشگر سخنران دیگری است که مقاله‌ای با عنوان «این سو و آن سوی دیوارهای دانشگاه: از علوم اجتماعی محصور به سوی همگانی کردن آن» را در این نشست ارائه داد.

صفری این قبیل جمع‌شدن‌ها و همایش‌ها را بسیار مهم دانست و گفت: امروز دانشگاه در ایران شرکای پیدا و پنهانی دارد که حیات سیاسی و اجتماعی دانشگاه را تحت فشار قرار می‌دهند. آن‌ها دانشگاه را به سمت خصوصی‌سازی و کالایی‌سازی پیش می‌برند. به همین خاطر دانشگاه امروز مملو از گفتمان کارآفرینی و ثروت‌اندوزی است.

صفری ادامه داد: مسئله امروز من وضعیت علوم اجتماعی در این سیستم دانشگاهی است. چرا علوم اجتماعی در ایران همگام با تغییر و تحولات نیست و نمی‌تواند وضعیت جامعه را تبیین کند. به تعبیر عباس کاظمی در این پوست‌اندازی جدید جامعه ایران حضور ندارد. آیا علوم اجتماعی می‌تواند موتور محرکه‌ای در جهت بنای حیات اجتماعی سیاسی دموکراتیک باشد؟ شرکایی که از آن‌ها سخن گفتم محافظه‌کاری شدیدی را بر دانشگاه حاکم کرده‌اند. دانشگاه به کلاس درس محدود شده  و کنشگران از حیات سیاسی اجتماعی پا پس کشیده و دورتر شده‌اند. در واقع نوعی عافیت‌طلبی در دانشگا‌ه‌های ایران دیده می‌شود. به جای اینکه دانشگاه بتواند با بخش‌های دیگر جامعه همسو باشد و به تعبیر گرامشی، ماشینی برای تولید یک ماشین باشد، روح محافظه‌کاری بر آن غلبه کرده است.

مفهوم دومی که صفری بیان کرد، نارسایی‌های علوم اجتماعی دانشگاهی بود. او گفت: من اسم آن را مردم‌زدایی از جامعه‌شناسی گذاشته‌ام. بهترین نسخه جامعه‌شناسی الان در آکادمی‌های ما اساتید محصور در کلاس‌های درس هستند. آن‌ها در اتاق‌ها و کلاس‌های خود نظام آموزشی‌ای را تبلیغ می‌کنند که در این چارچوب می‌گنجد. مدرک‌گرایی محصول این نظام است. در حالی که با نگاه به سنت‌ها، جامعه‌شناسی افشاکننده سلطه است و با شکل کنونی و مرسوم در دانشگاه‌ها در تناقض. به نظر می‌رسد علوم اجتماعی باید در زیرساخت‌های نظری مردم‌محور مشارکت کند و به سوی یک سنت پژوهشی نقادانه پیش برود.

صفری ادامه داد: مسئله دیگر اینکه علوم اجتماعی امروز استقلال ندارد. بخشی از حاشیه‌نشینی جامعه‌شناسی در ایران امروز در پیوند با چیزی است که از بیرون دانشگاه بر جامعه‌شناسی آوار می‌شود و می‌خواهد این علم نسبت به ساختار بی‌اعتنا باشد.

این پژوهشگر چهارمین مورد را مرکز و پیرامونی بودن جامعه‌شناسی برشمرد: شکاف عظیمی بین علوم اجتماعی مرکز و پیرامون وجود دارد. لازم است سنت امتزاج مرکز و پیرامون را در دستور کار قرار دهیم. مراکز علوم اجتماعی مرکز، انجمن جامعه‌شناسی ایران و اصحاب علوم اجتماعی در پیوند با پیرامون و مسائل آن نیستند و بین آن‌ها گسست عمیقی وجود دارد. ما باید بتوانیم این دو را به هم وصل کنیم و مسائل مختلف پیرامون را روی برد مرکز بیاوریم.

او مفهوم دیگر را امکان‌های علوم اجتماعی در پل زدن با مردم و به تعبیر بوردیو، بارور کردن تخیل اجتماعی دانست و گفت: یکی از کارها ایده علوم اجتماعی خارج از دانشگاه‌هاست که چندین سال است انجام می‌شود. اگرچه این یک ظرفیت برای خروج از اتمسفر محصور در کلاس‌های درسی است، اما با دو خطر روبه‌رو است؛ یکی اینکه هرچه علوم اجتماعی پای خود را از دانشگاه بیرون بگذارد، ظرفیت اجتماعی سیاسی موجود در دانشگاه از دست می‌رود. از سوی دیگر دانشگاه زیر سیطره خصوصی‌سازی قرار گرفته و آکادمی‌های موازی هم ممکن است دچار این حالت شوند.

 

صفری با الهام از مایکل بوراووی، بر «همگانی کردن علوم اجتماعی» تأکید می‌ورزد. به باور او این امر مستلزم پاسخ به دو پرسش بوراووی است: «دانش برای چه کسی؟» و «دانش برای چه هدفی؟». پاسخ درست از نگاه صفری، جهت‌گیری به سود جامعه و برای هدف تغییر است.

 او بر اتصال به نیروهای اجتماعی و بهره‌گیری از مازاد دانشگاه یا همان فضا-زمان‌های مقاومت و خلاقیت در دل دانشگاه تأکید می‌کند. در واقع علوم اجتماعی باید بتواند همچون پلی بین «این‌سو» و «آن‌سوی» دیوارهای دانشگاه عمل کند.

 

آزمایشگاهی برای نجات دانشگاه

چهارمین سخنران این برنامه سامان یوسف‌وند، جامعه‌شناس و عضو هیئت علمی دانشگاه تهران است. یوسف‌وند گفت: از جمع صحبت‌ها به این نتیجه رسیدیم که دانشگاه در ایران دچار زوال شده و فرسایش پیدا کرده و پادرهوا شده است. هر اسمی که برآن بگذاریم معنایش این است که حال دانشگاه خوب نیست.

این جامعه‌شناس ادامه داد: من فکر می‌کنم مسائل دانشگاه را باید از دو سطح ببینیم؛ اول اینکه درون نظام دانشگاهی را بکاویم و آن را آن‌قدر بزرگ کنیم که همه تقصیرها را گردن دانشگاه بیندازیم. دیگر اینکه نسبت دانشگاه با نهادهای بیرونی را تبیین کنیم. بخش زیادی از معضلات به ساختارهای بیرون دانشگاه برمی‌گردد.

او در مورد رویکرد دولت نسبت به دانشگاه توضیح داد: دولت مدرن با این معنا دانشگاه را تببین کرد که دانشگاه خدمتگزار باشد. دانشگاه خوب آن است که مانند سیستم‌های خدماتی دیگر خدمات بدهد. در نگاه دیگر دانشگاه  یک نهاد انضباط‌بخش و تربیت‌کننده بود نه جایی که خلق فکر کند. دانشگاهی که بتواند راه‌حل ارائه دهد. ما از ابتدا دانشگاه را با روایت دانایی شکل ندادیم.

یوسف‌وند گفت: ارائه خدمات از سوی دانشگاه‌ها باعث شده آن‌ها خود را به نهادهای حکومتی و بازارها تحمیل کنند. عرصه‌های علوم انسانی و اجتماعی در این مورد ضعف دارند. نهادها این را نقد می‌کنند و می‌گویند شما جز واژه‌های قلمبه سلمبه چیزی برای عرضه ندارید. ساختارهای حکمرانی بارها این را از دانشگاه علوم اجتماعی مطالبه می‌کنند. حکمران می‌گوید من قدرت دارم و نمی‌خواهم بشنوم. ما زبان مشترکی با حکمرانان پیدا نکردیم. 

او راه‌حل خود را در قالب تأسیس «آزمایشگاه سیاست اجتماعی» ارائه می‌دهد. این آزمایشگاه نقطه تلاقی میدان آکادمی (دانش)، سیاست (قدرت) و حوزه عمومی (جامعه) خواهد بود.

 

به نظر می‌رسد این چهار تحلیل، اگرچه از منظرهای مختلف بیان می‌شوند، اما در یک نقطه به هم می‌رسند: دانشگاه ایرانی در یک گذار هویتی و کارکردی بحرانی به سر می‌برد. این هم تهدید است و هم فرصت؛ تهدید از این جهت که ممکن است دانشگاه به کلی از ماهیت نقاد و آگاهی‌بخش خود تهی شود. فرصت نیز آن است که دانشگاه بار دیگر نقش تاریخی خود را به عنوان موتور محرک تفکر و تغییر در جامعه ایران ایفا کند.

خروج از این بن‌بست، بیش از هرچیز نیازمند خرد جمعی، گفت‌وگوی نقادانه و عزمی برای پیوند دنیای دانشگاه با مشکلات جامعه است.

بازگشت به فهرست