بازاندیشی معلولیت و حق به شهر؛ وقتی شهر برای همه نیست
نشست «بازاندیشی معلولیت در ایران امروز» نشان داد که محدودیتها در تهران فقط فیزیکی نیست؛ نگرشها، سیاستها و فرهنگ سالمسالار شهر، حضور معلولان را در زندگی شهری دشوار میکند.
تهران شهری پرسرعت، شلوغ و تقریبا مدرن است، اما برای بسیاری از افراد دارای معلولیت، عبور از یک پیادهرو ساده یا استفاده از فضاهای عمومی، تجربهای ناممکن است. این محدودیتها تنها به رمپها و آسانسورها خلاصه نمیشود؛ فشارهای اجتماعی و سیاستهای آموزشی نابرابر، معلولان را به شهروندان درجه دوم تبدیل کردهاند. در نشست مجازی «بازاندیشی معلولیت در ایران امروز»، حسین حمدیه و بهروز بهروزیان با تحلیل تجربه زیسته و ساختارهای اجتماعی، ضرورت بازاندیشی در حق به شهر و آموزش برای همه را برجسته کردند.
حسین حمدیه، نایبرئیس شبکه سراسری نابینایان کشور، در این نشست با تکیه بر تجربه زیسته خود، تاکید کرد تهران شهری مناسب برای معلولین نیست و ریشه این ناکارآمدی را باید در فشارهای اجتماعی، نگرشها و نحوه تولید فضا در شهر جستوجو کرد، نه تنها در موانع کالبدی.
حمدیه سخنان خود را با پرداختن به مفهوم «حق بشر» آغاز کرد و گفت:این مفهوم به انواع تبعیضها علیه دیگری در شهر میپردازد و وقتی درباره معلولیت و فضاهای شهری صحبت میکنیم، لازم است به این حق نیز فکر کنیم.»
حق به شهر یعنی حق زندگی کردن
او به اندیشه هنری لوفور، جامعهشناس فرانسوی، اشاره کرد و توضیح داد که حق به شهر، نقدی فلسفی و انسانشناختی از شهر مدرن است و تمرکز آن بر تولید فضا به عنوان بازنمایی روابط قدرت و نه صرفا تولید اقتصادی است. به گفته حمدیه، این حق شامل دو جنبه است: حق مشارکت، یعنی حضور و تاثیرگذاری در تصمیمگیریهای شهری، و حق تصاحب، یعنی امکان بهرهگیری آزادانه از فضا و تجربه زیسته در آن.
او با نقد نگرشهای اجتماعی نسبت به معلولیت گفت: شهرها تحت نظم سرمایهداری فضا به کالا تبدیل شدهاند؛ زمین، مسکن و روابط انسانی همگی ارزش مبادلهای پیدا کردهاند. در این شرایط، افراد معلول اغلب از حق تجربه و کنش اجتماعی در فضا محروم میشوند.
حمدیه با اشاره به تجربه زیسته خود افزود: ما باید شهر را به مثابه اثر و کنش جمعی ببینیم، نه تنها محصول قابل خرید و فروش. حق به شهر یعنی حق زندگی کردن، حق دیدار، مقاومت و تخیل در فضاهای شهری.
او با ارائه یک برش اجتماعی به موضوع، تاکید کرد: تهران برای معلولین نامناسب است، نه فقط به دلیل موانع فیزیکی، بلکه به دلیل فشارهای اجتماعی، نگرشها و تبعیضهای نهادینه شده. این فشارها هستند که حضور و مشارکت معلولین در شهر را محدود میکنند. در بازاندیشی به معلولیت، باید شهر را از کالایی صرف به فضایی برای زندگی جمعی و خلاقیت تبدیل کنیم و با بازپسگیری حق به شهر، امکان حضور و تجربه زیسته همه افراد را فراهم آوریم.
تهران برای همه نیست
حمدیه با اشاره به تجربه شخصی خود و حضور در فضاهای شهری گفت:روزانه شهر میتواند جایی برای تجربه غیرکالایی و زیستن باشد، اما در تهران چنین امکانی محدود است. اینجا رفتوآمد حتی با یک کالسکه ساده غیرممکن است؛ پیادهروها نامناسب، رمپ و آسانسورها نایاب و فضاها غالباً برای ماشین طراحی شدهاند، نه انسان.
حمدیه تهران را شهری شکلگرفته بر پایه ایبلیسم (توناپرستی) توصیف کرد و توضیح داد: توانمندگرایی نظامی از باورها و ساختارهای اجتماعی است که فقط برای افرادی با بدن یا ذهن نرمال کار میکند و کسانی که با این استانداردها تطابق ندارند، طرد یا نامرئی میشوند. این تبعیض میتواند فردی باشد، مانند نگاه یا گفتار تحقیرآمیز، یا نهادی، مانند قوانین، زیرساختها و نهادهایی که برای همه طراحی نشدهاند.
به گفته او در تهران، حتی وقتی مسیر فیزیکی برای عبور ویلچر وجود دارد، موانع اجتماعی و رفتاری مانند سد معبر، پارک خودروها و بیتوجهی شهروندان، عبور و دسترسی را دشوار میکند.
حمدیه تفاوت مدل پزشکی و اجتماعی معلولیت را روشن کرد: مدل اجتماعی میگوید معلولیت محصول جامعه است، نه نقص زیستی فرد؛ به دلیل وجود موانع فیزیکی، نهادی و فرهنگی، افراد با تفاوتهای جسمی یا شناختی از حقوق برابر محروم میشوند. جامعه افرادی را که توانایی، کارایی یا بدن نرمال دارند شهروند کامل میداند و دیگران را شهروند ناقص.
اوبر ضرورت بازاندیشی در شهر و بازپسگیری حق به شهر تاکید کرد و گفت: تهران نه تنها از نظر کالبدی مناسب معلولین نیست، بلکه مناسبات اجتماعی و فرهنگی آن نیز مشکلات فیزیکی را تشدید میکند. بازاندیشی به معلولیت یعنی تبدیل شهر از کالایی صرف به فضایی برای زندگی جمعی، تجربه زیسته، دیدار، مقاومت و تخیل همه شهروندان، بدون تبعیض.
حمدیه تاکید کرد: مسئله معلولیت محدود به کالبد شهری نیست؛ بلکه شامل نگرش شهروندان سالم نیز میشود. بسیاری از افراد با توان بدنی یا ذهنی عادی، حضور معلولین را در شهر تاب نمیآورند و آنها را به خانه یا آسایشگاه محدود میکنند. ساختارهای اجتماعی و سالمسالاری، تفاوتها و کمتوانیها را تحمل نمیکنند و تلاش میکنند افراد کمتوان را نامرئی و حذف کنند.
او معتقد است: اگر توجهی به این نیروهای اجتماعی نشود، هیچ مناسبسازی واقعی برای معلولین در تهران ممکن نخواهد بود. بازاندیشی معلولیت و حق به شهر یعنی توجه به فضای فیزیکی و اجتماعی، بازپسگیری امکان تجربه زیسته و ایجاد شهری برای همه، نه فقط برای گروهی اندک.
در ادامه این نشست ،بهروز بهروزیان، جامعهشناس شهری، با بررسی شهر ناتوانساز و سیاستهای آموزشی، به نابرابریها و تبعات فرهنگی جامعه سالمسالار برای افراد دارای معلولیت جسمی و حرکتی پرداخت.
بهروزیان با اشاره به نقش آموزش و سیاستهای اجتماعی در بازاندیشی اجتماعی گفت:بحثی به نام جامعه سالمسالار وجود دارد که بار منفی زیادی دارد و برای جامعه تبعات بسیاری ایجاد میکند. سیاست اجتماعی بدون درک صحیح از بطن جامعه امکانپذیر نیست.
او توضیح داد که در ایران و بسیاری جوامع، فرهنگی غالب وجود دارد که به آن «فرهنگ سلامتمحور» یا «سالمسالاری» میگویند. این فرهنگ، جامعه را بر اساس ویژگیهای افراد بدون معلولیت طراحی کرده و اجرا میکند. نتیجه این طراحی، ایجاد دو نوع نابرابری است: یکی میان افراد دارای معلولیت و دیگر میان خود افراد دارای معلولیت، که برخی معلولیت کمتر دارند و برخی بیشتر.
بهروزیان ادامه داد: این فرهنگ میگوید کسانی میتوانند از مزایا و امتیازات اجتماعی بهرهمند شوند که بدن بدون نقصی داشته باشند. در نتیجه افراد دارای نقص مجبورند معلولیت خود را نادیده بگیرند تا بتوانند از امکانات جامعه استفاده کنند. حتی میان افراد دارای معلولیت، تمایز و تفکیک شکل میگیرد.
او افزود که برخی صاحبنظران افراد دارای معلولیت را «ملت سوم» یا شهروندان درجه دوم و سوم میدانند؛ وضعیتی که ناشی از فرهنگ سالمسالاری و منجر به انزوا و محدودیتهای اجتماعی میشود.
بهروزیان به نقش سیاستهای آموزشی پرداخت و گفت:سیاست آموزشی در ایران به گونهای طراحی شده که نه تنها همه اقشار جامعه را دربر نمیگیرد، بلکه در عمل موجب معلولیتسازی میشود. این سیاستها تلاش دارند آرمانشهری برای افراد دارای معلولیت بسازند تا از لحاظ آموزشی امتیازهایی دریافت کنند، اما در عمل، موفقیت چندانی حاصل نمیشود.
او یادآورشد:تمام سیاستهایی که در جامعه اجرا میشود، برای افراد سالم طراحی شده و افراد دارای معلولیت مجبورند تلاش دوچندانی کنند تا بتوانند از مزایای اجتماعی بهرهمند شوند. آموزش به عنوان یک محور بازاندیشی، در ایران هنوز نتوانسته نقش واقعی خود را ایفا کند.
بهروزیان با تأکید بر اهمیت درک بطن جامعه و بازاندیشی در سیاستگذاری گفت:تا زمانی که جامعه را به درستی نفهمیم، سیاستهای آموزشی و اجتماعی نمیتوانند به رفع نابرابریها کمک کنند. نگاه سالمسالار نه تنها محدودیتهای عملی ایجاد میکند، بلکه درونیسازی این نگاه توسط خود افراد دارای معلولیت نیز منجر به افزایش فاصله و انزوا میشود.
این جامعهشناس شهری، با اشاره به قوانین و کنوانسیونهایی که دراین حوزه وجود دارد گفت:ممکن است گفته شود ما سیاستهای آموزشی داریم، کنوانسیون حقوق سازمان ملل را تصویب کردهایم، یا قوانین حمایت از افراد معلول و آموزش رایگان را داریم. همه اینها در ظاهر وجود دارد، اما وقتی به مرحله اجرا میرسد، واقعیت دیگری نمایان میشود.
او افزود:آموزش عالی برای افراد دارای معلولیت رایگان شده و این اتفاق در ظاهر خوب است و امکان صعود اجتماعی و حضور مستمر در جامعه را فراهم میکند، اما این آموزشها بسیار دیر شروع میشود و دوره کودکی و نوجوانی را پوشش نمیدهد.
به گفته بهروزیان، سیاستهای آموزشی در ایران برای دوره بزرگسالی طراحی شده و از دوران کودکی غفلت کردهاند:افراد دارای معلولیت نمیتوانند در مدارس عادی تحصیل کنند.این محدودیت باعث میشود که گذار به زندگی اجتماعی و شغلی با چالشهای جدی مواجه شود.
سیاستهای آموزشی جزیرهای محرومیت اجتماعی چندگانه تولید میکنند
او تأکید کرد: سیاستهای آموزشی، افراد دارای معلولیت را نادیده گرفتهاند یا کوچک انگاری کردهاند. جامعه و نظام آموزشی این افراد را به عنوان نیروی فعال و سرمایه انسانی نمیبیند، بلکه به چشم هزینه و چالش نگاه میکند.
این کوچک انگاری در عمل به شکل جزیره کردن خدمات آموزشی دیده میشود؛ برخی افراد معلول شانس تحصیل در مدارس عادی را دارند، اما بسیاری دیگر از این فرصت محروماند.آموزشهای جداگانه و محدود باعث میشود که تجربه زندگی آموزشی و اجتماعی افراد معلول از دیگران متمایز شود.
بهروزیان توضیح داد: به جای اینکه آموزش فرهنگ سالمسالاری را کاهش دهد و انسان را به رهایی و شکوفایی نزدیک کند، سیاستهای آموزشی جزیرهای محرومیت اجتماعی چندگانه تولید میکنند. از بدو ورود به مدرسه، فرد معلول با تعریف سنگین و محدودیتهای متعدد از معلولیت مواجه میشود و این نگاه تا زندگی بزرگسالی ادامه مییابد.
او اضافه کرد که این دو نگاه در سیاستگذاری اجتماعی، موجب شکلگیری آگاهی دوگانه در فرد معلول میشود: یک نگاه رسمی و آموزشی که محدودیتها و تفاوتها را برجسته میکند.نگاه دیگری که فرد باید برای حضور در جامعه و کسب امتیازات اجتماعی تلاش مضاعف کند.
بهروزیان با تشریح یکی از پیامدهای محدودیتهای اجتماعی گفت:فرد معلول به دلیل محدودیتهای اجتماعی، سیاسی و کاربردی، ناتوان شناخته میشود و این ناتوانی نه تنها واقعیت جسمی، بلکه محدودیتهای جامعه را منعکس میکند. این وضع باعث میشود فرد نتواند خود واقعی خود را بروز دهد.
او توضیح داد که این ناتوانی اجتماعی موجب شکلگیری یک آگاهی دوگانه در فرد میشود: پذیرش نگاه ترحمآمیز و خیریهای جامعه و تلقی خود به عنوان قربانی نادیده گرفتن ناتوانی و تلاش برای خود قدرتمندسازی، که فشار مضاعفی بر فرد وارد میکند.
به گفته بهروزیان، جامعه ایران بر اساس استانداردهای افراد بدون معلولیت طراحی شده و همین طراحی دوگانگی را در فرد معلول تقویت میکند:جامعه انتظار دارد افراد سالم بخشی از هنجارهای عمومی را نشان دهند.افراد دارای معلولیت یا باید تحت نگاه ترحمآمیز قرار گیرند یا تلاش مضاعف کنند تا خود را با استانداردهای جامعه هماهنگ سازند.
او افزود:این دوگانگی یک حس موقت نیست، بلکه بلندمدت و پایدار است و از طرف جامعه به افراد نسبت داده میشود. نظام آموزشی ایران نیز به شکل عجیبی این دوگانگی را تقویت میکند و به جای فراهم کردن حق مشارکت و زندگی اجتماعی، افراد را به پذیرش نگاه ترحمآمیز سوق میدهد.
بهروزیان گفت که این وضعیت، روابط میان افراد دارای معلولیت را نیز تحت تأثیر قرار میدهد:به دلیل نگاه جامعه و فشارهای آموزشی، افراد دارای معلولیت خود را با همتایان نابینا، کمبینا، ناشنوا و سایر گروهها کمتر مرتبط میبینند و گاه خود را معلول نمیدانند.
این جامعه شناس بر لزوم بازاندیشی در سیاستهای آموزشی ایران برای افراد دارای معلولیت تأکید کرد و گفت: افراد دارای معلولیت در دوگانگی شدیدی گرفتارند؛ اگر خودشان را انسان معلول بدانند، باید از بسیاری از مزایای اجتماعی چشمپوشی کنند و اگر خودشان را انسان سالم بدانند، توانایی انجام بسیاری از کارها را ندارند. این چالش ناشی از سیاست آموزشی ایران است که در بطن اجتماعی طراحی شده است.
او افزود:ما نمیتوانیم افراد معلول را نادیده بگیریم و جامعه را برای خودشان بسازیم، بلکه باید ساختار جامعه و نظام آموزشی را تغییر دهیم تا فرد معلول بتواند خود واقعیاش را نشان دهد، نه خود وانمودی.
به گفته بهروزیان، تغییرات باید از دوران کودکی و نوجوانی آغاز شود:آموزش باید ادغام شده و همه افراد، چه دارای معلولیت و چه بدون معلولیت، در یک محیط مشترک حضور داشته باشند.این ادغام باعث میشود تعاملات اجتماعی طبیعی شکل گیرد و افراد در بزرگسالی با تجربههای تازه و آگاهی واقعی وارد جامعه شوند.بدون این بازاندیشی زودهنگام، ورود افراد معلول به محیطهای دانشگاهی و کاری با محدودیتها و نپذیرفتن از سوی دیگران مواجه میشود.
به گفته بهروزیان سیاست آموزشی باید مبتنی بر دو اصل اصلی باشد نخست فراگیری به این معنا که آموزش برای همه به صورت یکسان و در یک محیط مشترک ارائه شود و دیگری توزیع منابع و امکانات منابع آموزشی باید به طور برابر در اختیار همه قرار گیرد تا افراد دارای معلولیت بتوانند از مزایای اجتماعی بهرهمند شوند.
او افزود:با اجرای آموزش ادغامشده و نیازسنجی دقیق برای افراد دارای معلولیت، بسیاری از محدودیتها و دوگانگیهای فردی کاهش مییابد و بازاندیشی اجتماعی به نحو مؤثرتری شکل میگیرد. این یک پروژه بلندمدت است، اما برای آینده ضروری است.
بهروزیان یادآور شد : سیاست آموزشی باید انعطافپذیر باشد و به هر فرد معلول اجازه دهد در همان فضایی که برای افراد بدون نقص طراحی شده، حضور یابد و از مزایای اجتماعی بهرهمند شود. تنها با این تغییرات میتوان فرهنگ سالمسالاری را تعدیل کرد و مشارکت واقعی افراد دارای معلولیت در جامعه را فراهم آورد.